سهراب سپهری:سال میان دو پلک را ثانیه هایی شبیه راز تولد
❈۱❈
سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند.
کم کم ، در ارتفاع خیس ملاقات
❈۲❈
صومعه نور
ساخته می شد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
❈۳❈
وارد ترکیب سنگ ها می شد.
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را
زمزمه می کرد.
❈۴❈
از سر باران
تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود.
باران وقتی که ایستاد
❈۵❈
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد.
قوس قزح در دهان حوصله ما
❈۶❈
آب شد.
کامنت ها