سهراب سپهری:ظهر بود. ابتدای خدا بود.
❈۱❈
ظهر بود.
ابتدای خدا بود.
ریگ زار عفیف
گوش می کرد،
❈۲❈
حرف های اساطیری آب را می شنید.
آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.
لکلک
مثل یک اتفاق سفید
❈۳❈
بر لب برکه بود.
حجم مرغوب خود را
در تماشای تجرید می شست.
چشم
❈۴❈
وارد فرصت آب می شد.
طعم پاک اشارات
روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.
باغ سبز تقرب
❈۵❈
تا کجای کویر
صورت ناب یک خواب شیرین؟
ای شبیه
مکث زیبا
❈۶❈
در حریم علف های قربت !
در چه سمت تماشا
هیچ خوشرنگ
سایه خواهد زد؟
❈۷❈
کی انسان
مثل آواز ایثار
در کلام فضا کشف خواهد شد؟
ای شروع لطیف!
❈۸❈
جای الفاظ مجذوب ، خالی !
کامنت ها