سهراب سپهری:صبح است. گنجشک محض
❈۱❈
صبح است.
گنجشک محض
می خواند.
پاییز، روی وحدت دیوار
❈۲❈
اوراق می شود.
رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را
از خواب می پراند:
یک سیب
❈۳❈
در فرصت مشبک زنبیل
می پوسد.
حسی شبیه غربت اشیا
از روی پلک می گذرد.
❈۴❈
بین درخت و ثانیه سبز
تکرار لاجورد
با حسرت کلام می آمیزد.
اما
❈۵❈
ای حرمت سپیدی کاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق می زند.
در ذهن حال ، جاذبه شکل
❈۶❈
از دست می رود.
باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
❈۷❈
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
باید دویدن تا ته بودن.
باید به بوی خاک فنا رفت.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
❈۸❈
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف.
کامنت ها