سهراب سپهری:باران اضلاع فراغت را می شست.
❈۱❈
باران
اضلاع فراغت را می شست.
من با شن های
مرطوب عزیمت بازی می کردم
❈۲❈
و خواب سفرهای منقش می دیدم.
من قاتی آزادی شن ها بودم.
من
دلتنگ
❈۳❈
بودم.
در باغ
یک سفره مانوس
پهن
❈۴❈
بود.
چیزی وسط سفره، شبیه
ادراک منور:
یک خوشه انگور
❈۵❈
روی همه شایبه را پوشید.
تعمیر سکوت
گیجم کرد.
دیدم که درخت ، هست.
❈۶❈
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود،
باید بود
و رد روایت را
❈۷❈
تا متن سپید
دنبال کرد.
اما
ای یاس ملون!
کامنت ها