سهراب سپهری:دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
❈۱❈
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی
چون من در این دیار، تنها، تنهاست
❈۲❈
گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،
بام و در این سرای میرود از هوش.
❈۳❈
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
میگذرد لحظهها به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه – روشن رؤیاست.
❈۴❈
رسته ز بالا و پست بال و پر او
زندگی دور مانده: موج سرابی
سایهاش افسرده بر درازی دیوار
پرده دیوار و سایه: پرده خوابی
❈۵❈
خیره نگاهش به طرح خیالی
آنچه در آن چشمهاست نقش هوس نیست
دارد خاموشی اش چون با من پیوند،
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست
❈۶❈
ره به دورن میبرد حمایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند:
مرغ معما در این دیار غریب است
کامنت ها