سهراب سپهری:ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ.
❈۱❈
ریخته سرخ غروب
جابجا بر سر سنگ.
کوه خاموش است.
می خروشد رود.
❈۲❈
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود.
سایه آمیخته با سایه.
سنگ با سنگ گرفته پیوند.
❈۳❈
روز فرسوده به ره می گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند.
جغد بر کنگره ها می خواند.
❈۴❈
لاشخورها، سنگین،
از هوا، تک تک ، آیند فرود:
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش،
❈۵❈
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
❈۶❈
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
❈۷❈
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
❈۸❈
دلم افسرده در این تنگ غروب.
کامنت ها