سیاوش کسرایی:پس از من شاعری اید که اشکی را که من در چشم رنج افروختم
❈۱❈
پس از من شاعری اید
که اشکی را که من در چشم رنج افروختم
خواهد سترد
پس از من شاعری اید
❈۲❈
که قدر ناله هایی را که گستردم نمی داند
گلوی نغمه های درد را
خواهد فشرد
پس از من شاعری اید
❈۳❈
که در گهواره نرم سخن هایم شنیده لای لای من
که پیوند طلایی دارد او با من
و این پیوند روشن قطره های شعرهای بی کران ماست
ولی بیگانه ام با او
❈۴❈
و او در دشت های دیگری گردونه می تازد
پس از من شاعری اید
که شعر او بهار بارور در سینه اندوزد
نمی انگیزدش رقص شکوفه های شوم شاخه پاییز
❈۵❈
که چشمانش نمی پوید
سکوت ساحل تاریک را چون دیده فانوس
و او شعری برای رنج یک حسرت
که بر اشکی است آویزان
❈۶❈
نمی سازد
پس ازمن شاعری اید
که می خندد اشعارش
که می بویند آواهای خودرویش
❈۷❈
چو عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج
که می روبند الحانش
غبار کاروان های قرون درد و خاموشی
پس از من شاعری اید
❈۸❈
که رنگی تازه داررنگدان او
زداید صورت خاکستر از کانون آتش های گرم خاطر فردا
زند بر نقش خونین ستم
رنگ فراموشی
❈۹❈
پس از من شاعری اید
که توفان را نمی خواهد
نمی جوید امیدی را درون یک صدف در قعر دریاها
نمی شوید به موج اشک
❈۱۰❈
چشم آرزویش را
پس از من شاعری اید
که می روبد بساط شعرهای پیش
که می کوبد همه گلهای به پای خویش
❈۱۱❈
نمی گیرد به خود زیبایی پرپر
نگاه جست و جویش را
پس از من شاعری اید
که با چشمم ندارد آشنایی آسمانهای خیال او
❈۱۲❈
و او شاید نداند
می مکد نشت جوانی را ز لبهای جهان من
و یا شاید نداند
غنچه های عمر ناسیراب من بشکفته درکامش
❈۱۳❈
و یا شاید نداند
در سحرگاه ورودش همچو من رنگ خواهم باخت
پس از من شاعری اید
که من لبهای او را درد هان شعرهای خویش می بوسم
❈۱۴❈
اگر چه او نخواهد ریخت اشکی بر مزار من
من او را در میان اشک و خون خلق می جویم
و من او را درون یک سرود فتح خواهم ساخت
کامنت ها