سیاوش کسرایی:بگیر از سقف این قندیل ها را نگون کن روشنی را تا بمیرد
❈۱❈
بگیر از سقف این قندیل ها را
نگون کن روشنی را تا بمیرد
ببر آن دودنک دیده آزار
فروکش شعله را تا پرنگیرد
❈۲❈
ببر آن جام را بردار آن می
رها کن باده را در بوسه جام
شبستان را تهی کن از هیاهو
❈۳❈
سبک بردار پا آهسته کن گام
بگو دروازه بانان دربندند
بگو تا شبروان دیگر نخوانند
❈۴❈
عسس ها را بگو خاموش باشند
بگو تا گزمه ها استر نرانند
سخن آهسته ! مارافسای خفته است
❈۵❈
ز افسونهای ماری سخت زیبا
نمی دانم چه ها بر او رسیده
که برناید از این آواره آوا
❈۶❈
دم سحر آفرینش مانده اموش
کلام روشنش در کام خفته است
دو چشمش گر چه انگاری که بیناست
شبی را درنگاه خود نهفته است
❈۷❈
چه غوغا ها که می افکند در شهر
به سحر نغمه و چشمان جادو
به فرمان نگین سبز او بود
❈۸❈
نگاه مارهای پر تکاپو
شبی در پیچ و تاب دامن شمع
به سایه روشن اندر گردش عود
❈۹❈
بر آوای نی اش رقصید یک مار
توان از دیده بینایش بربود
میان رنگهای نیم مرده
❈۱۰❈
به آهنگی که می نالید در تب
دو خواب آلود چشم زهر خورده
دو گوی مست تابیدند در شب
❈۱۱❈
می پرخنده تا افسونگری کرد
دو جادوی سیه بشکفت در جام
تراوید از نگاهش عطر یک زهر
چکید اندردهانی زهرآشام
❈۱۲❈
بپوشان باز آن روزن بپوشان
شب تاریک را تاریک تر کن
که دیری نیست مارافسای خفته است
❈۱۳❈
ورا بگذار و از این شب گذر کن
کامنت ها