سیاوش کسرایی: سال ها شد تا که روزی مرغ عشق نغمه زد برشاخه انگشت من
❈۱❈
سال ها شد تا که روزی مرغ عشق
نغمه زد برشاخه انگشت من
آشیان آسمان را ترک گفت
لانه ای آراست او در مشت من
❈۲❈
دست من پر شد ز مروارید مهر
دست من خالی شد از هر کینه ای
دست من گل داد و برگ آورد و بار
چون بهار دلکش دیرینه ای
❈۳❈
سینهاش در دست هایم می تپید
از هراس دامهای سرنوشت
سخت می ترسید از پایان وصل
وز پلیدی های خاطرهای زشت
❈۴❈
آه اگر روزی بمیرد عشق ما
وای اگر آتش به یخبندان کشد
خنده امروز ما در شان یاس
اختران اشک در چشمان کشد
❈۵❈
من نوازشگر شدم آن بال و پر
من ستایشگر شدم آواز او
خواستم بوییدم و بوسیدمش
با نیازی بیشتر از ناز او
❈۶❈
عاشقان هر کس که دارد از شما
مرغ عشقی بر فراز شاخسار
پاسداری بایدش هر روز و شب
چشم ترسی بایدش از روزگار
❈۷❈
هر کجا در هر خم این رهگذر
درکمین بدخواه سنگ انداز هست
عشق من پرداشت آه ای عاشقان
پربرای جنبش و پرواز هست
❈۸❈
در غروب یک زمستان سیاه
مرغک من ز آشیان خود گریخت
دور شد در اشک چشمم محو شد
بعد از او هم سقف این کاشانه ریخت
❈۹❈
در بهار پر گل این بوستان
دست من تک ساقه پاییز ماند
برگهای خشک عشقی سوخته
بر فراز شاخه ها آویز ماند
❈۱۰❈
گرچه دیگر آٍمان ها تیره است
شب ز دامان افق سر می کشد
باز با پرواز مرغان بهار
آرزویی در دلم پر می کشد
❈۱۱❈
می فریبد دل به افسون ها مرا
می سراید بر من این آواز ها
بال دارد مرغ عشق
باز خواهد کرد او پروازها
❈۱۲❈
کامنت ها