سیاوش کسرایی:در گذرگاهی چنین باریک در شبی این گونه دل افسرده وتاریک
❈۱❈
در گذرگاهی چنین باریک
در شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
❈۲❈
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهرپروردت
❈۳❈
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
❈۴❈
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
❈۵❈
گر بهار اید
گر بهار آرزو روزی به بار اید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
❈۶❈
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالی است
بر فراز سینه ام جز بُُته هایی از گل یخ نیست
❈۷❈
گر نشانی از گل افشان بهاران بازمی خواهید
دور از لبخند گرم چشمه خورشید
من به این نازک نهال زردگونه بسته ام امید .
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
و اندرین تاریک شب تا صبح
عطر صحرا گسترَش را از مشام ما نمی گیرد
❈۸❈
کامنت ها