سیاوش کسرایی:خستگی های روزش در تن خوف تنهایی هایش در سر
❈۱❈
خستگی های روزش در تن
خوف تنهایی هایش در سر
خواب بد می بیند
خفته زیر جلوخان گذر
❈۲❈
کاش بتوانی و بیدار کنی
این بدافتاده پیچان در خویش
که در آغوش گرفته است زمین را و رخ آلود به خاک
تا جدا گردد شاید از این
❈۳❈
تارهایی که تنیده است به تن وحشتناک
مثل آن است که زیر لگد افتاده و درد
می درد پوست او را از هم
یا که دستی وحشی مویش را
❈۴❈
می کشد تا که برون آرد از بن کم کم
به درنگی کمکی کن عابر
کز هراسش برهانی شاید
چشم او گرچه فرورفته به خواب
❈۵❈
پای تا سر همه چشمی است که ره می پاید
می گریزد دستش
می پرد پاهایش
و چو می غلتد بر سینه سر او سنگین
❈۶❈
می دود ناله ای از بیخ گلویش مادر
تنگتر می فشرد باز تنش را به زمین
در چنین شب که گرفته است همه راه نظر
ای عابر ! که به آواز خودت داری گوش
❈۷❈
خواب بد می بینم
این طرف زیر جلوخان گذر
کامنت ها