سیاوش کسرایی: هنوز مادرم نماز صبح را نخوانده بود
❈۱❈
هنوز مادرم
نماز صبح را نخوانده بود
موذنی هنوز
ندایی از مناره سر نداده بود
❈۲❈
که در کناره افق
سپیده سر زد و ستاره ای
به سرزمین ما غروب کرد
چو شبنمی که از طلوع آفتاب
❈۳❈
ز روی غنچه ای غمین
مکیده می شود
و واپسین ترانه های تلخ او
چو شبنم و ستاره پاک بود
❈۴❈
پرنده ها ! ز کوی دوست می رسم
سلام بر شما
سلام بر شما که در میان لانه هایتان
پرنده ای به انتظار
❈۵❈
به راه در غبار مه دویده چشم می کشد
سلام بر شما که در امید ساختن
دلی درون سینه هایتان
به شور و شوق می تپد
❈۶❈
ز من چه دور می شوند
درختها و دشتها و چهره ها
ز من چه دور می شوند
ترانه ها و یادها و وعده ها
❈۷❈
چراغهای بادی فراز کومه های دلگرفته مان
غروب کوچه باغها
و خنده های سرخوشانه در کنار کردها
اگر که روز بر کسان خوش است
❈۸❈
و یا اگر که ماهتاب
سیاه بامهایشان به شب سفید می کند
چه فایده
عبور ماه و آفتاب
❈۹❈
برای اختر بداختری
که زیست می کند ورای آفتاب و ماه
و با وجود این تبی که همچو بال کرده دستهای من
سبکتر از پری به باد خفته می روم
❈۱۰❈
چه بی بهاست زندگی
چه کوچک است نیستی
دو میخ نازکی که نیش می زنند
ز تخت کفشهای کهنه ام به پای من
❈۱۱❈
دگر من از کرانه می روم
مرا نه رغبتی به موج
مرا نه رغبتی به بحر
چه عاشقانه بود غوطه خوردنم میان بازوانشان
❈۱۲❈
دگر من از کرانه های بی نشانه می روم
درخت قد کشیده با تبر شکست
کبوتران ز بامها گریختند
نماز مادرم تمام شد
❈۱۳❈
و من کنار پنجره
در این هوای گرگ و میش بامداد
برای غربت امید گریه می کنم
کامنت ها