سیاوش کسرایی:می آوردند سخت ای دوست به چشم من و تو
❈۱❈
می آوردند
سخت ای دوست به چشم من و تو
که ز آیینه بسی نقش پذیراتر بود
چشم بندی کردند
❈۲❈
آسمان را به زمین آوردند
و زمین را چون مرغ
به هوا پر دادند
چشم بندی کردند
❈۳❈
و در این معرکه ما
هر چه را دیگر چیزی دیدیم
هر چه را دیگر چیزی خواندیم
راست گفتیم ولی راست نیامد به درست
❈۴❈
از سراشیبی این گردنه لغزنده
کور رهیاب که از دست و دل خویش مدد می گیرد
به سلامت بگذشت
و تو و من ای جان
❈۵❈
اندر امید آن آتش افروختنی بر سر کوه
در تک تاریک دره هول
بینوار ماندیم
شب جادو را دیدی به سمندش که از این خطه گذشت
❈۶❈
و گیاه و گل این واحه به نعلش کوبید
خیز و کنون که به دشت
صبح شبنم زده ای می دمد و از دورادور
بار دیگر با من
❈۷❈
این جهان را بر چشم اندازی شسته ببین
و ببین
این گل تازه که در پنجره ام می شکفد خواب آلود
کامنت ها