سیاوش کسرایی:سالهای آزگاری هست که می آزارد
❈۱❈
سالهای آزگاری هست
که می آزارد
خارشی دستان خشک و خالی ام را سخت
و در انگشتان غمگین مانده ام مانده است
❈۲❈
شوق سرشار فشردن ها
آهن سردی خمیری رشته ای دستی
سنگ خارای سیاهی یا که رنگین برگ گلبرگی
دست من خالی است
❈۳❈
ای طبیب آشنا دردی است در ستم
که به انگشتان خشک و خشمگین هر دم
می فشارم من گلویش را
من ولی در باغ می مانم که باغم پر گل و یاد است
❈۴❈
وز فراز چشم انداز فراوان پرده ها پیدا
برگ افشان درختان تبر خورده
مرگ شبنم ها
سرکشی خارها
❈۵❈
و جستجوی ریشه ها درخاک
عطر پنهان بهاری زندگی آرا
این چه فریاد است
بلبلان خسته بتل خار در پهلو ؟
❈۶❈
مرگ در باغی که هر گلدانه خشمی در آن رویاست
مرگ در باغی که من دارم
در کنار غنچه های تنگدل زیباست
آری آری من به باغ خفته می مانم
❈۷❈
باغ باغ ما است
پنج روزی بیش و کم گر پایمال پای صیاد است
کامنت ها