سیاوش کسرایی:نه بایسته شعرست و نه شایسته من
❈۱❈
نه بایسته شعرست و نه
شایسته من
که همواره خون بسراییم و
خون
❈۲❈
و از عطر نیاز
و ترکش بلندآواز
سخن نگوییم
از عشق سخن نگوییم و
❈۳❈
از غزل
اما در آن گذر
که
قلم و قدم
❈۴❈
بر خون همی رود و
باز
این منم که بر جنازه ای دیگر
خم می شوم
❈۵❈
باری بشنویدم بانگ
که در برابر چشمانم شهید می شوند
فرزندان امیدم
آری بشنوید
❈۶❈
افراسیابت
به تیغ
از شاهنامه می راند
ای ستیزنده باستم
❈۷❈
ای جزمت زیبایی جوانی و جرئت راستی
اما نامت
در کارنامه او
می ماند
❈۸❈
عقیق سرخ
اینک مهربانی همه بازوان برادری
سهرابانت
و خشم بی آتشی کین
❈۹❈
رستمانت
گرم است
هنوز خون تو گرم است
دیرگاه
❈۱۰❈
بردندت
و هم به شبانگاه
از تو دست بداشتند
از پیکر بی جان تو
❈۱۱❈
از خوشه خون
و هنوز
خون تو گرم است
در قتلگاه تو چه گذشته است ؟
❈۱۲❈
ای شبنم سرخ
از آخرین برگه لرزان شب
چگونه چکیدی
تا سپیده دم چشم باز کرد ؟
❈۱۳❈
جنایت
بی حوصلگی می کند و
قساوت عجول است
و شرف
❈۱۴❈
درد شکیبایی را
تا دیار آرام مرگی زودرس
پیش می برد
و همچنان
❈۱۵❈
آزادگی با خون
راهش را خط کشی می کند
و جوانی بر آن
گلهای آفتابگردان
❈۱۶❈
می نشاند
تا شیار آفتابی این مرز را
در دود و دمه
چراغان دارد
❈۱۷❈
ای گوهرهای ناشناس
حجله های گلرنگ بی عروس
در بگشایید و دهان
تا مردمان
❈۱۸❈
دامادان سر بلند را تعظیم کنند
و
ای تو
رفیق رزم آور بی خستگی
❈۱۹❈
آرام
که تا خاک
تن به بوسه آفتاب می سپارد
خشم دانه ها بر زمین
❈۲۰❈
مزرع رستاخیز
می رویاند
و دست بازوان رنج
گهواره اندیشه ات را
❈۲۱❈
می جنباند
و در شاهنامه شهیدان
خون سیاوش
می جوشاند
❈۲۲❈
کامنت ها