سیاوش کسرایی:بس در تلاش خواستن و رستن ساییده ام به راه
❈۱❈
بس در تلاش خواستن و رستن
ساییده ام به راه
این تازه کار دست
از زبری زمین و زمان پینه بسته است
❈۲❈
از دستهای من
مرغی پریده است دریغا که هیچ گاه
عودت نمی کند
بر دستهای من
❈۳❈
دردی ت نشسته است دریغا که هیچ گاه
از آن نمی رود
خشکید خون به شاخه انگشتهای من
مانند فلز تیره دندانه دار را
❈۴❈
سردی نمی کشد
گرمی نمی چشد
رویینه پشت می پرد این روزگار را
این است دست من
❈۵❈
دیگر به کار ناز و نوازش نمی رود
نه نه نمی خزد به سر شانه های عاج
واندر نشیب گیسوی لغزان نمی دود
اما تو ! خسته خفته من ! شب به شب تو را
❈۶❈
تیمار می کنم
دستم به کار توست سمند بلند یال
روزیت عاقبت
بالنده تر ز پیش
❈۷❈
بیدار می کنم
کامنت ها