سیاوش کسرایی:هر روز کمین می کند او بر سر راهم می گریدم آن گاه چو می گردم تنها
❈۱❈
هر روز کمین می کند او بر سر راهم
می گریدم آن گاه چو می گردم تنها
می اید
می خندد
❈۲❈
می پیچد در من
می بوسد
می ایستد آخر به تماشا
می جویم
❈۳❈
می پویم
می پرسمش احوال
افسوس که او را سر پاسخ گفتن نیست
افسوس که او گوش و دهن نیست
❈۴❈
چشمی است سراپا
وین چشم نگاهی است نوازش گر و پرسا
با او غم درماندگی ام را می گویم
از کارم
❈۵❈
از بارم
از دار و ندارم
در تو همه دلبستگی ام را می جویم
می گویم
❈۶❈
می گویم
می گویم و او باز
خاموش مرا می نگرد تشنه و جویا
ما رهگذر کوچه و پس کوچه و از دور
❈۷❈
پاییز دود لنگان لنگان
پنهان به درون شنل قرمز و زردش ز پی ما
ناگفته بسی مانده
نشنیده یکی حرف
❈۸❈
یکباره خیابان هیاهوگر می بلعدمان سخت
گم می شود او در دل جمعیت و من تنها بر جا
کامنت ها