سیاوش کسرایی:در عصرهای دلگشای ماه اسفند وقتی که کم کم از نفس می رفت سرما
❈۱❈
در عصرهای دلگشای ماه اسفند
وقتی که کم کم از نفس می رفت سرما
می آمد از دور
لبخنده بر لب چرخاک سمباده بر دوش
❈۲❈
ما بچه ها می خواستیمش
با او نوید عید می آمد به خانه
درها به آوازش یکایک باز می شد
نان می گرفت و کارد ها را تیز می کرد
❈۳❈
برق از میان دست او فواره می زد
او ابتدای جنبشی در خانه ها بود
روبیدن گرد از گلیم و فرش و قالی
جمع آوری مس و تس هایی که باید پاک می شد
❈۴❈
گندم که در هرگوشه کم کم سبز می گشت
گویا پرستو هم پس از او
می آمد و بر طاق هشتی لانه می زد
ما در غروب کوچه های خاک خورده
❈۵❈
سرگرم نوبر بستنی بودیم غافل
کو بی خبر چون آفتاب از دست می رفت
در خانه هامان
اینک مهیاست
❈۶❈
هم کاردهای کند و هم نان ها به انبان
ای عصرهای دلگشای ماه اسفند
کامنت ها