سیاوش کسرایی: گفتم : و درآورمت از کار گفتم بسازمت
❈۱❈
گفتم : و درآورمت از کار
گفتم بسازمت
بر دارمت ز جای
گفتم تو را تمام کنم این بار
❈۲❈
گفتم ز سنگ خفته
شطی کنم شناور در گیسوان تو
پس ساقه سپیده دمان را
بر جای بازوان تو بگذارم
❈۳❈
گفتم که خیرگی کنم و خارا
بشکافم
الماس برکشم برش اندیشه روشنا
در چشم خانه های تو بنشانم
❈۴❈
تا قلههای سینه گرمت کند طلوع
این سنگ کال را
با تیشه ام بکوبم و بتراشم
چندی به شب کمین کنم و راه شب زنم
❈۵❈
مهتاب را بدزدم
مهتاب را به قامت تو پیرهن کنم
آری بپوشمت
باشد که جاودانگی ات را عیان کنم
❈۶❈
ای در شبنم نشسته و بگرفته روز من
ای سنگ سنگ حامله ای سنگ سخت سر
بگذار تا تو را
از تخت بند ظلمت دیرین رها کنم
❈۷❈
بگذار ای صبور که تا بشکنم تو را
بگذار تا برآورمت پربها کنم
کامنت ها