سیاوش کسرایی:مسافر ز گرد ره رسیده ام تمام راه خفته را به پا و سر دویده ام
❈۱❈
مسافر ز گرد ره رسیده ام
تمام راه خفته را به پا و سر دویده ام
صلابت و شکوه کوههای دور
نگاه دشت های سبز
❈۲❈
تلاش بالها
شکاف و رویش زمین پرورنده با من است
گل هزار باغ خنده با من است
طلوع آفتاب بر ستیغ
❈۳❈
برای دیدن گوزنهای تیزتک
ز صخره های به سنگ ها پریده ام
فراز آب رفتها
که آبی بنفشه ها ستاره ای است
❈۴❈
چکیده بر گلیم وحشی علف
نفس زنان و خسته چتر بید واژگونه را
به روی سر کشیده ام
تولد بهار را
❈۵❈
به روی دست های جنگل بزرگ دیده ام
ز سینه ریز رنگ رنگ تپه ها
شکوفه های نوبرانه چیده ام
کنون برابر تو ایستاده ام
❈۶❈
یگانه بانوی من ای سیاهپوش ای غمین
که مژده آرمت
بهار زیر و رو کننده می رسد
نگاه کن ببین
❈۷❈
غمت مباد و داغ دوری ات مباد
که لاله ها به کوه روشنند و رنگ بسته اند
که خارهای سبز سر کشند
دمی کنار این دریچه بالهای باز را در آسمان نظاره کن
❈۸❈
ببین که لانه ها دوباره از پرندگان تهی است
ببین کسی به جای خویش نیست
اگر به صبر خو کنی
اگر که روزهای وصل را
❈۹❈
به پرده همین شب نارسیده سر کنی
ببارمت نویدهای سرخ گونه ای
که من ز چرخ ریسک نهفته در پناه شاخه ها و مه
به قعر دره ها شنیده ام
❈۱۰❈
کامنت ها