سیاوش کسرایی: در پناه بنه ای روی کمرگاهی دور چشمه ای زمزمه می کرد مدام
❈۱❈
در پناه بنه ای روی کمرگاهی دور
چشمه ای زمزمه می کرد مدام
چشمه ای زنده سراینده دل شادی ها
چشمه ای روشن و روشنگر تاریکی ها
❈۲❈
روی شیب تپه و دره دوید
رخ آشفته علف ها را شست
شانه زد زلف گل وحشی را
دل خاموش چمن را کاوید
❈۳❈
هیچ کس چشمه جوشنده به بازی نگرفت
صورت هیچ کسی در دل او سایه نریخت
راه ها رفت و کس کاه نشد
نغمه ها زد که کس آن را نشنید
❈۴❈
گرچه پیوند نهان با دل کوهستان داشت
آرزو داشت ببیند رخ دریاها را
آرزو داشت بریزد به دل اقیانوس
تا نیابد خود را
❈۵❈
در نور دد همه صحراها را
آه اگر دشت عطش کرده لبانم نمکد
وای اگر تیزی آن سنگ نکوبد بالم
یا اگر تندی آن کوه توانم نبرد
❈۶❈
ماسه ساحل امید به تن خواهم شست
روی دریای پر از موج گران خواهم دید
گرچه کس قصه آن چشمه بنشنوده هنوز
باز در روی کمرگاه و فراز دره
❈۷❈
چشمه ای می جوشد
چشمه ای هست که می خواند باز
چشمه ای هست به راه
کامنت ها