سیاوش کسرایی:روی دریای گران را چشمه دید جویبار جان به دریاها رسید
❈۱❈
روی دریای گران را چشمه دید
جویبار جان به دریاها رسید
ای گل غافل درین سبزینه دشت
اشک و خون است و نه آب، این سرگذشت
❈۲❈
حال ما در لرزش شبنم ببین
یاد ما را پاک دار ای نازنین!
بانگ دریا تا برآمد از گلو
ریختند از هر کناری سوی او
❈۳❈
چشمه سار و جویبار و شط و رود
هر کجا هر جان جوشانی که بود
نیز من یک تن ز رهپویان شدم
جستجوی جمع را جریان شدم
❈۴❈
از تبار کوهسارم ابر زاد
سربلند و پاکدل، آزاد و شاد
قطره ای بودم ز باران آمدم
تا به جشن جویباران آمدم
❈۵❈
پس دویدم از میان تَل و تنگ
بارها پا و سرم آمد به سنگ
صخره های سخت، بالم کوفتند
بادهای سهم یالم روفتند
❈۶❈
دشت تشنه می کشانیدم به خاک
تُندی هر تُنده می کردم هلاک
هم نماندم در دل مرداب ها
هم رهاندم جان ز پیچ و تاب ها
❈۷❈
گاه زیر شاخه ها پنهان شدم
گاه همچون نقره ای عریان شدم
در علف های مشوَش ریختم
با زمین و آسمان آمیختم
❈۸❈
سرزنش ها خوردم از گل خارها
پیکرم پر خون شد از پیکارها
پای، اما پس نبردم از نبرد
کردم آن کاری که می بایست کرد
❈۹❈
هر که را اندیشه این راه بود
پیش بردم، پیش بردم با سرود
سال ها بگذشت سنگین روز و شب
تا چو مشتاقان رسیدم بر مصب
❈۱۰❈
اینک آن دریای دیگرگونه ساز
پای تا سر شور با آغوش باز
کوهه های موج و بانگ و شورها
بازی آیینه ها و نورها
❈۱۱❈
پیچ و تاب و زیر و بالاهای آب
در میان بازوان آفتاب
واله و مشتاق در هم تاختیم
نغمه ها در نغمه ها انداختیم
❈۱۲❈
تا گرفتم دامن گرداب ها
سر برآوردم به بام آب ها
خُرد گشتم در درشتی های موج
تا ز پشت موج ها رفتم به اوج
❈۱۳❈
تاب دریا تا مرا در بر گرفت
دایه دریا مرا در بر گرفت
سر نهادم همچو طفلی پر فغان
بر سریر سینه در خود تَپان
❈۱۴❈
بر سر آن سینه بی پا می شدم
قطره قطره موج و دریا می شدم
خوانده می شد شعر من از هر کنار
با لبان و با دهان بی شمار
❈۱۵❈
جای آن باریکه جویِ بی نمود
در تنم بحری به آوا می سرود
اینک آن بی تاب بی پایان منم
هم چنان در کار فردا می تنم
❈۱۶❈
تا برآرم گوهری چون شبچراغ
از تو می گیریم به هر ساحل، سراغ
کامنت ها