سیاوش کسرایی:کسی در انتظار او نبود دلی برای او نمی تپید
❈۱❈
کسی در انتظار او نبود
دلی برای او نمی تپید
نگاه هیچ کس به خودش دلی به روی او نمی نشست
هراس خورده بود و مات
❈۲❈
درون حلقه نگاههای ناشناس بی پناه
هوای سرد سوز می خلید
و پاره های جامه اش به جان او
و دشنه ای نهفته می برید
❈۳❈
تکه تکه از توان او
هنوز نارسیده کال بود
جوانکی هنوز خردسال بود
به او نگاه می کنم
❈۴❈
به من نگاه می کند
و هر دو آه می کشیم
چه دشمنی میان ما است؟
عدوی راستین ما
❈۵❈
همان یگانه غول سود و زر در کمین توده هاست
اسیر بی نوا برادری غریب مانده و گم است
رها و بسته هر چه هست
یکی ز خیل بی شمار مردم است
❈۶❈
کامنت ها