صوفی محمد هروی:باز چو از صبر سخن گوش کرد عاشق دلسوخته خاموش کرد
❈۱❈
باز چو از صبر سخن گوش کرد
عاشق دلسوخته خاموش کرد
گرسنه را دیر شود پاتغار
جوع برآرد ز دل او دمار
❈۲❈
صبر بود پیش دل مستمند
داروی تلخ است، بلی سودمند
چون بجز از صبر دوایی ندید
پای به دامان صبوری کشید
❈۳❈
تلخی این صبر به زهر فراق
گشت در آن دم به دلش هم وثاق
روی به دیوار و غم یار هم
روز و شبان دیده بیدار هم
❈۴❈
این همه چون با دل او یار شد
عاقبت آن دلشده بیمار شد
عاشق و بیمار و غریب و فقیر
روی به دیوار ودل پر زحیر
❈۵❈
ماند درین واقعه سی روز و شب
گشت طبیب از مرضش در عجب
جان به لب آمد دگر از اشتیاق
ناله برآورد ز درد فراق
❈۶❈
گشت چو بی طاقت و صبر و قرار
اشک فرو ریخت چو ابر بهار
ناله برآورد که ای یار من
یک نظری کن به دل زار من
❈۷❈
دل به سر کوی تو گشته مقیم
هست مرا هجر تو نار جحیم
زندگی بی تو، مرا مرگ به
عمرگر این است ازو ترک به
❈۸❈
ای شده در سینه مرا جای تو
سوختم از آتش سودای تو
صبر کجا، چیست تحمل بگوی
از من دلسوخته اینها مجوی
❈۹❈
صبر که چون آتش سوزان بود
تکیه برو آه چه امکان بود
سینه پر از نار چو گرمابه ام
من ز غمت گندم بر تابه ام
❈۱۰❈
خادمه از بهر خدای جهان
عرضه کن احوال من آن جا روان
کامنت ها