صوفی محمد هروی:خادمه چون این سخنان را شنید هیچ مجالی دگر آن جا ندید
❈۱❈
خادمه چون این سخنان را شنید
هیچ مجالی دگر آن جا ندید
نزد جوان آمد و بنشست باز
خادمه بگشاد زبان را به راز
❈۲❈
گفت که آن دلبر رعنای تو
هیچ ندارد سر و پروای تو
رو دو سه روزی به غم دلنواز
صبر کن و با غم هجران بساز
کامنت ها