صوفی محمد هروی:نوش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان
❈۱❈
نوش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان
باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان
در جواب او
هوس قلیه کدو دارم و اندیشه نان
❈۲❈
این مرادست مرا، بار خدایا برسان
سائلی کرد ز گیپا، ز من خسته سوال
گفتم آنجا نتوان گفت که سری است نهان
هست برهان دل گُرسِنه بریان و برنج
❈۳❈
چون دلیل است بیا خواجه و ما را برهان
«رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر»
علت گرسنگی چند توان داشت نهان
هیچ دانی که برنج از چه بود آشفته
❈۴❈
خون بسیار خورد هر نفسی از بریان
صحن بغرا برسان«اطعمهم من جوع»
تا بیابم من سودا زده زین خوف امان
صوفی دل شده و صحنک بغرا و برنج
❈۵❈
هر کسی را بود امروز مرادی به جهان
کامنت ها