صوفی محمد هروی:نانوشته مانده است در جواب او
❈۱❈
نانوشته مانده است
در جواب او
آن کس که خورد کاسه اوماج سیر داغ
از وی عجب مدار تو آشفتگی دماغ
❈۲❈
صحن مزعفری که به دست آورد کسی
دارد دلش ز لذت و عیش جهان فراغ
چون زلبیا نگاه کن اندر تمام دهر
نشکفته است یک گل احمر ز هیچ باغ
❈۳❈
قناد را نگر که در آن شیشه های او
رخشنده قرص صندل و لیموست چون چراغ
ای خرم آن زمان که بود بر حلیم گرم
در پیش من کشیده بود مطبخی ایاغ
❈۴❈
ترشی چو با برنج مزعفر بدید گوشت
گفتا قرین شدست به هم عندلیب و زاغ
چون مهر دعوت است سرشته به جان او
صوفی به دهر چاره ندارد ازین بلاغ
کامنت ها