صوفی محمد هروی:دارم دل دیوانه گرفتار به بندی ای همنفسان در خم ابروی کمندی
❈۱❈
دارم دل دیوانه گرفتار به بندی
ای همنفسان در خم ابروی کمندی
در جواب او
گر دست دهد آه مرا شربت قندی
❈۲❈
از غم نرسد بر دل من هیچ گزندی
در قید اسیب است دل و کی شود آزاد
مرغی که در افتاد به ناگه به کمندی
در دیده من خوبتر از قامت زناج
❈۳❈
حقا که نیاید به جهان سرو بلندی
بگرفت دل از صحنک ططماج الهی
سیراب همی خواهم و غازی سمندی
تا تن خبری از سر سودا زده یابد
❈۴❈
گیپا اگرت نیست بده کله چندی
بر قامت بریان زتنک جامه چو داری
زنهار زططماج برو دوز دو بندی
صوفی بجز از لوت زدن هیچ نداند
❈۵❈
چون او نبود در همه آفاق لوندی
کامنت ها