صوفی محمد هروی:نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار
❈۱❈
نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار
کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار
در جواب او
سحر کسی که کند نوش یک دو جو زاسرار
❈۲❈
علی الصباح بباید سه کله اش ناچار
اگر نه بره بریان بود به نیمه روز
چو روزه دار بر آرد گرسنگیش دمار
دلم به صحنک ماهیچه آرزومندست
❈۳❈
به شرط آن که برو قیمه باشدی بسیار
مزاج من که به سودا کشد ز بی برگی
دواش گرده گرم است و دنبه پروار
مقدمی بود اندر میان هر قومی
❈۴❈
میان آشپزان کله پز بود سردار
همیشه بر سر گنج است مار، و قیمه نگر
به روی صحنک ماهیچه، گنج بر سر مار
به کار صوفی مسکین نیرزد از بد و نیک
❈۵❈
به لوت خوردن و زله بزیست یک دینار
کامنت ها