صوفی محمد هروی:سفر کردم به هر شهری رسیدم چو شهر عشق من شهری ندیدم
❈۱❈
سفر کردم به هر شهری رسیدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
در جواب او
بسی در مجمع خوانها رسیدم
❈۲❈
حریف پخته ای چون نان ندیدم
مرا در سر هوای کله افتاد
صباحی بوی گیپا چون شنیدم
زشوق جوش بره شب به بازار
❈۳❈
لب سنبوسه ها را می گزیدم
دگر عیش جهان بر من تمام است
چو با دیگ حلیمابی آبی رسیدم
حیات تازه ای یابم دگر بار
❈۴❈
به چنگ آید اگر لحم قدیدم
دل بریان به حال زار من سوخت
زآهی کز فراقش می کشیدم
چو صوفی هستم امروز ه سرانداز
❈۵❈
سحر چو ن نغمه بریان شنیدم
کامنت ها