صوفی محمد هروی:چراغ روی ترا شمع گشته پروانه مرا ز حال تو با جان خویش پروا نه
❈۱❈
چراغ روی ترا شمع گشته پروانه
مرا ز حال تو با جان خویش پروا نه
در جواب او
مرا که در دل و جان آرزوی بریانه
❈۲❈
دو دیده در غم نان چون کباب گریانه
شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را
مرا به کله و گیپا هزار چندانه
زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز
❈۳❈
بیا ببین که دلم گشته است دیوانه
هوای خوشه انگور تا مراست به سر
نمی کند دل من میل سوی دردانه
ز اشک و سوز دمادم که دیده از بریان
❈۴❈
برنج از آن سبب این دم چنین پریشانه
کجاست صحنک پالوده این زمان یارب
که مرهم دل ریش است و راحت جانه
اگر ز دار جهان رفت صوفی مسکین
❈۵❈
هنوز در سر او آرزوی بریانه
کامنت ها