صوفی محمد هروی:به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد دل شکسته من باز در نفیر آمد
❈۱❈
به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد
دل شکسته من باز در نفیر آمد
در جواب او
مرا چو نان تنک دوش در ضمیر آمد
❈۲❈
به پیش دیده من قرص مه حقیر آمد
مرا ز کله زبانی است با هزاران شکر
ز جوع دل شده دسپاچه دستگیر آمد
رسید صحنک ماهیچه، نان ریزه مخور
❈۳❈
ز چاکران نبود حاصلی چو میر آمد
قبای نان تنک دوختم بیا بنگر
به قد و قامت زناج بی نظیر آمد
مرا به بره بریان محبت جانی است
❈۴❈
که از دهان وی امروز بوی شیر آمد
شدم ز عین محبت مرید قلیه برنج
بیار دست ارادت کنون چو پیر آمد
زبس که صوفی مسکین حدیث بغرا گفت
❈۵❈
ز مطبخ سخنش بین که بوی سیر آمد
کامنت ها