صوفی محمد هروی:چند گاهی است که دل می کشدم سوی برنج لله الحمد که دیدم به جهان روی برنج
❈۱❈
چند گاهی است که دل می کشدم سوی برنج
لله الحمد که دیدم به جهان روی برنج
حبشی گشته دعاگوی مزعفر شب و روز
آن سیه چرده بلی هست چو هندوی برنج
❈۲❈
می زند بر من سودازده روغن چشمک
چون به بازار نگاهی بکنم سوی برنج
بر سر سفره بدم همنفس آش حلیم
که پدیدار شد از دور هیاهوی برنج
❈۳❈
گر دهد دست من بی سر و پا را این دم
دو جهان را بکنم وقف به یک موی برنج
حاجت پیک اجل نیست که اندر مطبخ
جان دهد صوفی سودا زده از بوی برنج
کامنت ها