صوفی محمد هروی:بیار باده گلرنگ ساقیا حالی که تا دل خود را کنم ز غم خالی
❈۱❈
بیار باده گلرنگ ساقیا حالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
در جواب او
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
❈۲❈
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
❈۳❈
چهار باید از این بره های امسالی
به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع
خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی
مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه
❈۴❈
چو رویمال خود او را اگر به رو مالی
علی الصباح که مخمور دیده بگشاید
خوش است خربزه های لطیف ابدالی
کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت
❈۵❈
بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی
کامنت ها