صوفی محمد هروی:مرا ز حال مگس آرزو کند ای واخ که می پرد به سوی لعل آن لبان گستاخ
❈۱❈
مرا ز حال مگس آرزو کند ای واخ
که می پرد به سوی لعل آن لبان گستاخ
در جواب او
تروش وا که به شیرین رخی پزد طباخ
❈۲❈
به شورباش کند میل خاطر من آخ
چه خوش بود به لب آب و سایه های درخت
نشسته باشی و امروت می فشاند شاخ
ز تیر آه دل من در اشتیاق برنج
❈۳❈
به نیمشب جگر مطبخی شود سوراخ
چنان ربوده دل از مردمان کباب جگر
که بر دو دیده بمالند مقدم سلاخ
چو غیر لوت زدن حرفه ای نمی داند
❈۴❈
به خوان اطعمه صوفی از آن بود گستاخ
کامنت ها