صوفی محمد هروی:ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم که لذتش به همه کاینات نفروشم
❈۱❈
ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم
که لذتش به همه کاینات نفروشم
بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی
ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم
❈۲❈
ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا
چو قلیه سوخت مرا جان و زار بخروشم
سرم به مسند روحانیان فرو ناید
چو خوان اطعمه باشد نهاده بر دوشم
❈۳❈
رباب را چه به چنگ آورم که هست کنون
صدای نغمه سیخ کباب در گوشم
مرا ز کله بریان امید سیری نیست
برو که تا نفسی در تن است می کوشم
❈۴❈
شمیم کله بریان نگر که چون صوفی
هزار آه که بر بود طاقت و هوشم
کامنت ها