صوفی محمد هروی:آن سرو ناز من که خجل گشت ماه ازو دل برده است و در پی جان است آه ازو
❈۱❈
آن سرو ناز من که خجل گشت ماه ازو
دل برده است و در پی جان است آه ازو
در جواب او
آن قرص میده ای که خجل گشت ماه ازو
❈۲❈
«دل برده است و در پی جان است آه ازو»
آن طاق ابروان دلارای مطبخی
محراب جان ماست تو حاجت بخواه ازو
خشک و تر آنچه هست به سفره نثار کن
❈۳❈
کاین گشنگی بلاست، الهی پناه ازو
این ماس وا ز قلیه زنگی کجا شود
نتوان به سعی شست چو بخت سیاه ازو
این قرص میده، سلمه الله، دلبرست
❈۴❈
کاین دم ببین به سر نکند هیچ شاه ازو
هر جا که هست بره بریان مکرم است
در هیچ حال کم نشود عز و جاه ازو
گر بر دل برنج غباری ز قند هست
❈۵❈
صوفی مستمند، تو عذری بخواه ازو
کامنت ها