صوفی محمد هروی:آه از این درد که از عشق مرا در جان است این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است
❈۱❈
آه از این درد که از عشق مرا در جان است
این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است
در جواب او
در دلم آتش جوع از هوس بریان است
❈۲❈
دل من در رخ جان پرور نان حیران است
مرهم درد دل من نبود جز کشکک
«این چه دردی است که در سینه مرا پنهان است»
نیست بی یاد برنج و حبشی یک نفسم
❈۳❈
ور بر آید به من دل شده صد تاوان است
هر که جان داد و دلی، بره بریان بخرید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
خسرو اطعمه ها گوشت بود در عالم
❈۴❈
باد پاینده در آفاق چو او سلطان است
دوش می برد یکی صحن برنجی ز غمش
وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است
بوی حلوای برنج و نخوداب آمد دوش
❈۵❈
صوفی امروز ازین واقعه سرگردان است
کامنت ها