وحدت کرمانشاهی:چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
❈۱❈
چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج
به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
کلاه فقر بود خود اشاره در معنی
به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج
❈۲❈
زبان حالت درویش دلقپوش این است
که راه میکده باشد مرا بهین منهاج
ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل
که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج
❈۳❈
نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا
براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج
بنای هستی ما را به می خراب کنید
که خسروان نستانند از خراب خراج
❈۴❈
خراب باده عشقم نه مست آب عنب
حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج
چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ
ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج
❈۵❈
چنان به موج درآمد فضای بحر محیط
که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج
سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است
بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج
کامنت ها