وحدت کرمانشاهی:دلی که در خم آن زلف تابدار افتاد چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد
❈۱❈
دلی که در خم آن زلف تابدار افتاد
چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد
هوا عبیر فشان شد مگر گذار صبا
به زیر حلقه آن زلف مشگبار افتاد
❈۲❈
به دام زلف تو تنها نه من گرفتارم
در این کمند بلا همچو من هزار افتاد
دگر نه پای طلب دارم و نه دست سبب
که آن بماند ز رفتار و این ز کار افتاد
❈۳❈
فغان و ناله برآمد ز بلبلان چمن
به باغ دامن گل چون به دست خار افتاد
هوای طوبیم از سر برفت خواجه، مرا
به سر چو سایه آن سرو جویبار افتاد
❈۴❈
ز دست شاهد شیرین زبان شکر لب
به کام طبع می تلخ خوشگوار افتاد
کسی که عشق نورزید و ذوق مینچشید
در این زمانه عزیزان ز چشم یار افتاد
❈۵❈
مگوی نکته توحید را به کس وحدت
که راه هرکس از این نکته سوی دار افتاد
کامنت ها