وحدت کرمانشاهی:خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
❈۱❈
خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد
ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد
خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود
چشم مست تو در این مرحله استادم کرد
❈۲❈
روی شیرینصفتان در نظر آراست مرا
ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد
عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب
از کرم، خانهاش آباد که آبادم کرد
❈۳❈
رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر
دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد
بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم
بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد
❈۴❈
بودم از زمره رندان خرابات ولیک
قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد
وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر
دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد
کامنت ها