وحیدالزمان قزوینی:از شانه تراش بیقرارم وز چاره گذشته کار و بارم
❈۱❈
از شانه تراش بیقرارم
وز چاره گذشته کار و بارم
در شاخ ز شوق شانه گشتن
دانه ی شانه بود سوزن
❈۲❈
این بود شبیه اینکه طفلان
نازاده بر آورند دندان
عکس مژه اش ز روی بازی
از تخته نموده شانه سازی
❈۳❈
تا سایه فکنده بی بهانه
انگار شانه گشته شانه
کامنت ها