وحیدالزمان قزوینی:حداد خبر ندارد از درد بیهوده چه کوبم آهن سرد
❈۱❈
حداد خبر ندارد از درد
بیهوده چه کوبم آهن سرد
آتش خواهم زدن به عالم
در کوره ی عشقِ یار چون دم
❈۲❈
ثابت قدمم بکوی جانان
گر پتک بسر خورم چو سندان
صد شکر که تا اسیر اویم
چون آهن تفته سرخ رویم
❈۳❈
باشد دل سخت آن پریوش
چون آهن تفته ی در آتش
باشد، در چشم گریه ی من
آبی که در او نهند آهن
❈۴❈
گرم است سرشک چشم بیخواب
از آهن اوست جوش این آب
کامنت ها