وحیدالزمان قزوینی:شد چاک دل من از رفوگر بر من لب لعل او شد اخگر
❈۱❈
شد چاک دل من از رفوگر
بر من لب لعل او شد اخگر
شیرین سخنی در آن لب شور
شهد است در آشیان زنبور
❈۲❈
شاید فتدش به من نظاره
شادم ز لباسِ صبرِ پاره
در دیده نگاه حسرت من
چون رشته بود به چشم سوزن
❈۳❈
هستم ز دلِِ اسیرِ بریان
دنبالِ نگاهِ خویش پویان
کردست به نوک سوزنم صید
از چشم خودم فتاده در قید
❈۴❈
نبود بسوی نجات راهم
شد رشته ی دام من نگاهم
کامنت ها