وحیدالزمان قزوینی:بر پیر خمیده قد مهجور دایم رود از کمان گران زور
❈۱❈
بر پیر خمیده قد مهجور
دایم رود از کمان گران زور
استادی عشق بی امانش
فی الحال کُشد به خر کمانش
❈۲❈
آن پیر که چلّه ها کشیده
این جا به مراد خود رسیده
مانند کمان ز حسن عالی
صد خانه نموده اند خالی
❈۳❈
کی هم چو کمان شَوَم مشوش
دارند گَرَم به روی آتش
از سر تا پا اسیر یارم
گویی که کمان چلّه دارم
❈۴❈
منصور به خصم عاشقانش
دایم باشد چون کمانش
عاشق به دو دست بسته بر پشت
مانند کمان هزار کس کشت
❈۵❈
آرم چو کمان به خصم خود رو
پیوسته به پشت گرمی او
کامنت ها