وحیدالزمان قزوینی:بینی به دکان چیت سازان شیرین پسری چو شیره ی جان
❈۱❈
بینی به دکان چیت سازان
شیرین پسری چو شیره ی جان
مانند بهار وقت بازی
کارش گل و برگ و شاخ سازی
❈۲❈
چون ابر بهار میر بستان
معمار خرابی گلستان
طبعش هر گاه طرحی انگیخت
گردید تمام رنگ چون ریخت
❈۳❈
در دم شنوی ز گلشن او
فریاد ز بلبل و ز گل بو
گویی که ز دیده ها نهانی
در قالب اوست روح مانی
❈۴❈
از حُسن و صفا بود لبالب
هر چیز که می زند به قالَب
کامنت ها