وحیدالزمان قزوینی:خیّاط پسر بگو چه ها کرد پیراهن صبر من قبا کرد
❈۱❈
خیّاط پسر بگو چه ها کرد
پیراهن صبر من قبا کرد
چون، کز رگ من، ز تاب غم ها
گردیده گره گره سرا پا
❈۲❈
صد چاک ز ناله شد دل من
چون موم ز رشته از کشیدن
از حسرت آن نگار گستاخ
انگشتانه ست دل ز سوراخ
❈۳❈
در راه وصال او که دور است
رقصیدن سالکان ضرور است
این راه بریده پای مرتاص
از دست بهم زدن چو مقراض
❈۴❈
رگ ها ز تنم ز ضعف هستی
ظاهر شده چون قبای شستی
دانم ز دلم که ریش گشته
از سینه خیال او گذشته
❈۵❈
بر جا، مانده است در دل من
از بخیه نشان پای سوزن
کامنت ها