وحیدالزمان قزوینی:این گازُر شوخ پاک دامن ای آب ز دیدنت دل من
❈۱❈
این گازُر شوخ پاک دامن
ای آب ز دیدنت دل من
ای سرو تو ز آب دیده رُسته
ای روی تو همچو لفظِ شُسته
❈۲❈
چون لعلِ زرشک آب حیوان
آتش در دل نموده پنهان
ماهی که شد از غمت سمندر
آتش دارد چو شمع در سر
❈۳❈
چون شمع فسرده می کند دود
آب تو بود ازان گل آلود
از کینه ی من دلت چو پاکست
بهر چه رخ تو تابناکست
❈۴❈
در پیش تو شیشه ی دلِ تنگ
تا باز چه ها زد است بر سنگ
کامنت ها