وحشی بافقی:نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
❈۱❈
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت
بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن
بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت
❈۲❈
به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی
که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سر کویت
شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم
که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت
❈۳❈
ز آتش آب میجویم ببین فکر محال من
وفاداری طمع میدارم از طبع جفا جویت
فریب غمزه امروز آنقدر، خوردم که میباید
مجرب بود ، هر افسون که بر من خواند جادویت
❈۴❈
چه بودی گر به قدر آرزو جان داشتی وحشی
که کردی سد هزاران جان فدای یک سر مویت
کامنت ها