وحشی بافقی:چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود
❈۱❈
چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود
که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود
شد آتش جگرم پیش مردمان روشن
ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود
❈۲❈
به التفات تو دارم امیدواریها
ولی ز خوی تو ایمن نمیتوانم بود
ستم گذشته ز اندازه ورنه کی با تو
کدام روز دگر اینقدر فغانم بود
❈۳❈
زبان خامهٔ من سوخت زین غزل وحشی
مگر زبانهای از آتش نهانم بود
کامنت ها